تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1140
بازدید دیروز : 8
بازدید هفته : 1555
بازدید ماه : 106921
بازدید کل : 11163772
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 5 / 7 / 1394

3- بیش از آنكه اهل مبارزه و جنگ باشد، اهل مطالعه و اندیشه بود. مطالعه كردنش با دیگران فرق داشت. سرسری نمی‌خواند. اهل تعمق و تأمل بود. عمیق می‌خواند به قول همسرش: «چیزهایی كه خوانده بود، خواندن تنها نبود، در تن و روحش نشسته بود.» انس و الفت عجیبی با قرآن داشت. باز به قول همسرش: «قرآن در روحش نشسته بود.» حمید درس مبارزه را هم خوب آموخته بود، به همین خاطر عرفان و جهاد را با هم یكی كرده بود.

شهید حمید باكری

4- «آقازاده» نبود اما خیلی‌ها «آقازاده» صدایش می‌كردند. از بس كه به «امام» علاقه داشت. دلباخته امام خمینی(ره) بود. به طرز خاصی امام را «آقا» صدا می‌زد. اصلاً به خاطر عشق به امام و مبارزه با رژیم طاغوت بود كه در آلمان درس و مشق را رها كرد و به سوریه و فلسطین رفت و شیوه مبارزه آموخت و در ادامه برای دیدار با امام سر از پاریس درآورد. پس از آشنایی با امام عزمش برای مبارزه بیشتر شد. درس و مشق را برای همیشه به امان خدا رها كرد و شد فدایی امام.

5- می‌گفت: «باید فردی پرتلاش و خستگی‌ناپذیر باشید» خودش همینطور بود. نستوه و خستگی‌ناپذیر. خستگی را حس نمی‌كرد. در جبهه با خستگی خداحافظی كرده بود. خواب و خوراك نداشت. «مرد» خواب را به چشم‌هایش حرام كرده بود. با خواب هم در جنگ بود انگار. به خاطر همین، چشم‌هایش همیشه قرمز بود. سفیدی نداشت چشم‌هایش. از فرط بی‌خوابی بارها مویرگ چشم‌هایش ترك برمی‌داشت و رنگ خون می‌گرفت. شفق‌گون بود چشم‌هایش، سرخ و خونرگ!

6- «آقا مهدی» تنها برادرش نبود. استادش بود و پیر و مرادش و بیشتر از همه یار و همراهش، به همین خاطر بود كه علاقه‌اش به آقا مهدی زبانزد و خاص و عام بود. حمید، الفبای زندگی و فوت و فن مبارزه و جهاد را از وی آموخته بود و به او ایمان داشت. «جلوی آقا مهدی فقط یك جور می‌نشست. دو زانو! وقتی هم آقا مهدی نبود باز از اول تا آخر حرف او، مهدی بود.» می‌گفت: «به خدا شما او را نمی‌شناسید. عمر مفید من از وقتی كه رفتم پیش مهدی شروع می‌شود.»

«آقا مهدی» تنها برادرش نبود. استادش بود و پیر و مرادش و بیشتر از همه یار و همراهش، به همین خاطر بود كه علاقه‌اش به آقا مهدی زبانزد و خاص و عام بود. حمید، الفبای زندگی و فوت و فن مبارزه و جهاد را از وی آموخته بود و به او ایمان داشت. «جلوی آقا مهدی فقط یك جور می‌نشست. دو زانو!

7- ته‌تغاری بود اما همیشه سنت‌شكنی می‌كرد و بعضی وقت‌ها از آقا مهدی جلو می‌زد. با آنكه داداش «كوچیكه» بود اما زودتر از آقا مهدی تشكیل خانواده داد و همینطور با آنكه جانشین و تحت امر آقا مهدی در لشكر31 عاشورا بود اما از آقا مهدی سبقت گرفت و جلوتر زد و زودتر از او از دروازه شهادت گذشت و آسمانی شد. با شهادت حمید، آقا مهدی هم برادرش را از دست داد و هم جانشین لشكرش و هم یار و همراه همیشگی‌اش را. با این همه آقا مهدی گفت: «شهادت حمید یكی از الطاف الهی است كه شامل حال خانواده ما شده است.»



منبع : جوان آنلاین


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی